وقتی که یارم میاد در خونه
هی بهونه میگیره صاحب خونه
میگه یا باید از این خونه بری
یا که یار تو نیاد در خونه
وای از این صاحب خونه ها دلها رو خون میکنن
وقتی که ما رو نخوان از خونه بیرون میکنن
ای خدا آلنکی بده به من
توی صحرا یا توی دشت و دمن
وقتی که یارم میاد به دیدنم
بهش بگم صاحب این خونه منم